فارسی
رسول سفریانی
ویروس دروغ در بدن جامعە ایران از جانب حکومت تزریق شدە و همچنان خوابیدە می ماند و هر گاە شرایط بحرانی می شود این ویروس هم فعال می شود و جان جامعە را بە خطر می اندازد. امروز با آمدن ویروس کرونا شرایط جامعە بحرانی شدە و ویروس دروغ هم فعال گشتەاست. مردم ایران اینک لای سنگ آسیاب دو ویروس کرونا و دروغ ماندەاند و دارند لە می شوند.
- توضیحات
- بازدید: 746
فرخ نعمت پور
راستی رفیق شمارە تلفن همون قاچاقچی مشهورو داری، لطفا رد کن بیاد. دلم هوای خارجو کردە. از این هوای عبوس آفتاب نزدە تا اون تە تەاش بیزارم. پول تو جیبام هست و میخام در رم. آرە با هواپیما، میخام آخر لحظاتو از آسمون نظارە کنم، اون بالا بالاها. حتما کیف دارە. ما کە رفتیم،... مملکت پیشکش "مردی کە نمی خندد"!
- توضیحات
- بازدید: 368
گفتگو: مجتبی اسکندری
در داستان معروف مرگ ایوان ایلیچ تولستوی مادامی که وی هنوز نمیداند میمیرد یک زندگی غافلانه و عیاشانه بدون هیچ هدف و غایتی دارد اما پس از آنکه در مییابد که در حال مرگ است متوجه میشود که بخش زیادی از آنچه که به آن دوستان و آشنایان و شغل و ... گفته میشود توهمی بیش نبودهاند و از اینرو بیشتر تلاش میکند که خودش را دریابد و به درون خودش توجه بیشتری کند و زندگی معنوی و درونی خودش را به نحوی ترتیب دهد که بعد از این بتواند تابآوری بیشتری داشته باشد و تحمل کند و درک کند.
- توضیحات
- بازدید: 893
دویچەولە
ابوتراب خسروی، نویسنده معاصر ایرانی در گفتوگو با دویچهوله فارسی میگوید هنوز که هنوز است نویسندگی در ایران تبدیل به یک حرفه نشده است. چرا بعضی از نویسندگان خوب ما از سر استیصال خودکشی میکنند یا مسافرکشی؟
- توضیحات
- بازدید: 923
فرخ نعمت پور
اما ناگهان فکر بکری بە سرش زد. بسرعت بە طرف میزش رفت، نقشە مورد علاقەاش را از کشو بیرون کشید، بازش کرد و ذرەبینش را برداشت. و با آن عینک درشت، در حالکیە ذرەبین را بالا و پایین می کرد و همراە با آن سرش را هم بر روی نقشە دور و نزدیک می کرد، بعد از مدت کمی فریاد برآورد کە برادرش باید طبق نقشە جغرافیائی جلو دستش هرچە زودتر از این شهر و از این کشور فرار کند و بە جای امنی در آن سوی مرزها پناەببرد.
- توضیحات
- بازدید: 370

- توضیحات
- بازدید: 1097
محسن درزی
آنکه عقده کلاه و شنل داشت، هیستریک وار تکرار میکرد؛ زمانه عوض شده! زمانه عوض شده! عوض شده...! آنکه سبیلِ سفید داشت دولا شد و کتابهای با رنگِ سرخ رو جدا کرد، گویی برکت بر میچید. و من تقاضا کردم گونی رو به من بدهد، برای "مبادا روزی به کار آید" این رو از مادربزرگم آموخته بودم .
- توضیحات
- بازدید: 580
ترجمە از کردی: ماجد فاتحی
جسد را در روشنایی مهتاب دفن می کنند. با خاک رویش را می پوشانند. افکار و خیالات آن شب لب مرز آرام آرام رهایش می کنند. او فقط در فکر درناهاست. مدتیست زمین و خاک روستای لب مرز رانش کرده و روستا به رودخانه پایین نزدیکتر شده. بوضوح خروش رودخانه را به یاد دارد. در آن نیمه شب، زمانی که جسد زنده سخن می گفت، گاهی باد صدای او و خروش رودخانه را چنان در هم فرو می برد که او تنها مهتاب را می شنید.
- توضیحات
- بازدید: 285
از یونانی: یانیس گوماس، رامیار حسینی
هر بار هنگامی کە وقت مە می رسید، همیشە هواسم بە مە بود و بە او می اندیشیدم. هر روز در انتظار بودم مرا در خود ببپوشاند و من، نامرئی گونە در او فرو بروم. اما هر بار کە روز کاری هوا مە آلود می شد، در ساعتی کە من با کاغذهای اداری در دفترم شکنجە می شدم، غم سراپایم را فرا می گرفت و سراسر تمنا میشدم کە تا شب هوا مە آلود بماند. اما معمولا دم دمای ظهر با یک خورشید مخصوصا ناخوشایند از بین می رفت.
- توضیحات
- بازدید: 325

- توضیحات
- بازدید: 1024