جای خالی داستان در تفاسیر
در بحثهای کلان تئوریکی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی معمولا وجود ادبیات پا بە پای طرح اندیشەها مطرح است. اندیشمندان و یا مباحثەگران جا بە جا در حین گفتوگوهایشان بە موارد ادبی اشارە میکنند، برای اینکە بیشتر بە تحلیلهای خود عمق دادە باشند.
باید تاکید کنم کە منظور من در این نوشتە از ادبیات، اساسا رمان و داستان، بویژە داستان است.
آنچە در سالهای اخیر با تغییر در فضای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی کشور تجربە میکنیم، در میانە بحثهایی کە در شبکەهای اجتماعی و رسانەای صورت میگیرند همانا غیبت غریب داستان بمثابە عنصری در توضیح و تفسیر وضعیت است.
آیا این بدان معناست کە فعلا در صحنە ادبی کشور ادبیات داستانی کە بتواند معرف شرایط فعلی باشد، وجود ندارد؛ یا اینکە تحلیلگران نسبت بە ادبیات داستانی بی مهراند و اساسا بدان توجهی ندارند!؟
جواب دادن بە این سئوال مشکل است. اما بهرحال آنچە واضح است وجود شکاف میان ادبیات داستانی و تحلیل تئوریکی در فضای کشور است.
ادبیات، خود همیشە معرف فضای اجتماعی در کلیت آن در هر مرحلەای بودەاست. ادیبان بە شیوەای دیگر انسان و حضور او را در روندهای اجتماعی و سیاسی بە تصویر میکشند. با بازگشت بە چخوف میتوان تصور کرد کە روسیە نیمە دوم قرن نوزدهم چگونە است، و با بازگشت بە رمانتسیسم و نویسندگانی مانند گوتە، ویکتور هوگو و آجین آستین از وضعیت اروپای اواخر قرن هیجدە و اوایل قرن نوزدە میتوان بخوبی مطلع شد. مارکس خود نمونە خوبی در عمق بخشیدن بە تفاسیر خود از طریق بهرە بردن از گوتە بود.بدون حضور ادبیات داستانی، تفسیر لنگ میزند و بە عمق ارتباط با جامعە ضربە میزند.
فرخ نعمتپور