ترجمە از یونانی: رامیار حسینی، یانیس گوماس
زن مطمئن بود کە اشتباه نکردە است. هزارپا تمام این وقت را داشت کە فرار کند. زن انگار کە با یک زن سالخوردە دارد حرف می زند، فکر کرد "بە هر حال این خیلی معروفە کە جانوران مغناطیزە می شوند"؛ مثلا مارها قورباغەها را مغناطیزە می کنند و این را از کودکی بە یاد داشت، از کسی شنیدە بود!
داستانی از یورغوس ماکریس
ترجمە از یونانی: رامیار حسینی، یانیس گوماس
گربە با جنباندن آرام اما شدید بدنش بە هزارپا نزدیک شد و دیگر بسیار آسان بود کە هزارپا را شکار بکند اما با یک تکان ناگهانی خودش را بە عقب کشید. سپس نیم حلقەای بە دورش چرخید با تمام بدن لرزانش کە بیشتر لرزش نزدیک دمش بود. حشرە بدون حرکت ثابت ماند. گربە در آن دم بە آسمان نگریست و با وانمود کردن اینکە بی تفاوت است، در فاصلەی یک متر و نیمی از هزارپا نشست. خیلی بدهی بود کە می خواهد ماموریت خود را پیچیدەتر کند. چند دقیقە همین طور با یک خاموشی مرگگونەای سپری شد. گربە در نظر زنی کە آنجا بود بسیار خوشتیپ آمد و هزارپایی کە روی سرامیک بود هم در نظر زن بە چیزی شبیهە یک شمایل ژئومتریک و یا یک اسکلت می ماند. زن تماما و رسما دیگر بە تماشای صحنە تمرکز کردە بود. یک خش خش آهستەای شنیدە شد و باز هزارپا یک متر دورتر بی حرکت ماند. گربە با یک ذرە تردید میان گوشهایش، بدنش را کش داد. دمش کە دنبالش کشیدە می شد دوبارە حس زندگی و عصب بە خود گرفت. سپس دوبارە یک سکوت و ناگهان صدای خش خش طولانی تری شنیدە شد. هزراپا الان دیگر بە آن سر تراس نزدیک لبە رسیدە بود. زن با هراس باخود فکر کرد "یە ذرە دیگە برە گورش گم می شە توی چمن زار و گلها" اما بلافاصلە شرمسار شد از داشتن هراس و از شرمسارگی خود عصبانی شد. زن بە آهستگی گفت: "ببین! دوبارە پام گیرە". زن بە سان یک نگاه معلق و بدون چهرە می ماند کە در آسمان آویزان باشد. از رادیو آمیختەای از پارازیت، ویلون سل و خبرهای روز بە زبان بلغارستانی همە قاطی و غیرقابل تفکیک شنیدە می شد اما هیچوقت زن بلند نشد کە کانال را عوض کند. یک جهش ناگهانی از گربە زن را دوبارە در شریط [نظارەگر] قبلی گذاشت دقیقا همانطور کە چند دقیقە قبل بود؛ زن خودش را کشید اما گربە با عزت نفس و یکجورایی عزادار بی حرکت ماندە بود. هزارپا کماکان آنجا نزدیک لبە تراس و همچنان منتظر گربە بود.
یک درک متقابل و مرگوار، شبیە رقصهای اسپانیای با بازە زمانیهای بلند و [همچنین] همراه با مکث میان انفجار امواج موسیقی بە سان اشباع شدە از پیشگوییهای رنجآور!
زن مطمئن بود کە اشتباه نکردە است. هزارپا تمام این وقت را داشت کە فرار کند. زن انگار کە با یک زن سالخوردە دارد حرف می زند، فکر کرد "بە هر حال این خیلی معروفە کە جانوران مغناطیزە می شوند"؛ مثلا مارها قورباغەها را مغناطیزە می کنند و این را از کودکی بە یاد داشت، از کسی شنیدە بود!
دربارەی نویسندە:
یورغوس ماکریس یک انسان تنها و رمزآلود و گه گاهی هم دیوانە و تا اندازەی زیادی در سبک زندگیاش ساختارشکن بود. چون ماکریس هیچوقت مواظب آثارش نبود و هیچوقت در پی انتشارشان تلاشی نکرد، رفیق او و شاعر برجستەی یونانی غوناتاس (کە در این مجموعە از وی نیز ما ترجمە کردەایم) بە تکوین و انتشار آثار ماکریس پرداخت. بعد از مرگ ماکریس پسرش یک گونی دستنوشتە پیدا می کند و آن را بە غوناتاس برای ویرایش و بازنویسی تحویل می دهد و اینگونە پس از مرگش یک کتاب بە اسم "نوشتەها" از او بە یادگار می ماند کە اکنون دیگر آن کتاب هم در بازار -بە سان خودش- نایاب شدە است.
یورغوس ماکریس در سال ١٩٢٣ در آتن از یک خانوادەی رسمی و سختگیر کە پدرش قاضی بود، بە دنیا آمد. یورغوس ماکریس زمانی کە ٦ سالە بود در طی یک تصادف سنگین پایش ضربە می خورد و تا ابد پایش لنگ می شود. او در رشتەی حقوق در دانشگاه فلسفەی آتن پذیرفتە شد و اما هرگز مدرک پایانی را کسب نکرد و آن را رها کرد. او بە زبانهای فرانسوی و انگلیسی تسلط بسیار داشت و تمام آثار آنها را با زبان اصلی می خواند. او هیچگاه در طول زندگیاش کتابی منتشر نکرد و هرزگاهی مطلبی از او در مجلات منتشر می شدند. یورغوس ماکریس در دهەی ١٩٤٠ مانیفستی تحت عنوان "ساسا" منتشر کرد کە در آن شاعران و هنرمندان را بە انفجار آثار باستانی و مشخصا آکروپولیس دعوت و تشویق نمود بە مثابەی یک هنر اعتراضی بە تاریخ!
از سال ١٩٤٨ بە بعد دیگر کاملا تنها زندگی می کرد و از یک کافەبار بە دیگری در حال مدام پرسە زدن و مطالعە بود. نوشتەهایش حاوی میزان زیادی از هراسی فلسفی ست و با لحنی بسیار جذاب کە انگار خوانندە را مغناطیزە کردەاند.
از سال ١٩٦٤ در هئیت تحریرە مجلەی "پالی" شرکت کرد کە گروهی از شاعران نئوسورئالیست یونان تاسیس شدە بود. در آن مجلە مشهورترین و رادیکال ترین نسل جدید ادبیات سیاسی یونان یعنی نئوسورئالییستها می نوشتند و حتی بنیان گذار سوررئالیسم ئاندراس ئمبیریکوس نیز در آن مشارکت می کرد.
او در سالهای قبل از مرگش چندین بار دست بە خودکشی زدە بود اما با اعلام دیکتاتوری نظامی در سال ١٩٦٧ و با تعطیل شدن مجلەی پالی، او در ژانویەی سال ١٩٦٨ از طبقەی پنجم یک ساختمان در آتن خود را بە پایین پرت کرد و اینگونە بە زندگی خود خاتمە داد و بە قول یکی از شاعران یونانی، ما را نیز برای همیشە از گنجینەای کە هیچوقت قرار نبود منتشر شود، محروم کرد.